هاناهانا، تا این لحظه: 10 سال و 11 روز سن داره

هانا نفس مامان زری و بابا امیر

هانا و یک سال اول زندگیش

هانای مامی ،عسلم  تا امروز که یازده ماه و سی روز از سنت میگذره،شما توی دهان کوچولوت 4 تا دندون داری،دو تا دندون کوچولوی سفید و خوشکل پایین و دو تا نصفه دندون سفید کوچولو در بالا.اولین دندون شما در سن نه ماه و هشت روزگی بیرون زد و حدود ده روز بعدشم دومین مروارید خوشکل شما خودنمایی کرد و دیگه هیچ خبری از دندون نشد تاااااااااااااا روز سوم عید یعنی در یازده ماه و سه روزگی که تب شدیدی کردی و سه روز و سه شب توی تب سوختی و کلی لاغر شدی  و چند روز بعدش دندون سوم شما رخ نمود و حدود ده روز بعدشم دندون چهارم شما نمایان شد البته با یه اتوبان فاصله بینشون. از توانایی  های شما دخمل گلم باید بگم که شما وقت و بی وقت کلمه ی (بابا) رو به...
31 فروردين 1394

تدارکات تولد هانا

هانای عزیزم بلاخره دیشب با بابایی تصمیممون رو قطعی کردیم و دل رو زدیم به دریا ... قرار شد تولد شما نازنینمو روز جمعه ۴ اردیبهشت با سه روز تاخیر به خاطر آخر هفته بودن تو ویلای آقاجون و با حضور دایی ها و خاله ها و بچه هاشون و مامان و باباهامون بگیریم.....\یشا\یش تولدت مبااااااارک عزیز ترینم
30 فروردين 1394

اولین نوروز زندگی هانا

هانای عزیزم امروز وقت کردم از نوروز برات بنویسم اولین نوروز زندگی هانا عزیزم امسال لحظه ی تحویل سال خواب بودیم من و بابایی خیلی خسته شده بودیم....حیف شد ....تحویل سال ساعت 2 شب بود و ما تا 12 شب دووم نیاوردیم و خوابمون برد متاسفانه ولی عوضش  صبح زود بیدار شدیم .یعنی اولین روز سال جدید بابایی بیدار شد و صبحونه آماده کرد و بعدشم آماده شدیم که بریم باغبادران خونه ی مامان پری و آقاجون...مامان مریم و عمو بهمن و عمه نسرین صبح زود رفته بودن شیراز مسافرت ،برا همین ما اول صبح رفتیم باغبادران دخملم لباسای عیدتو پوشیدی و با بابایی و مامی رفتیم به سمت خونه مامان پری. عزیزم اولین روز سال جدید همه میرن خونه ی بزرگترا و عید رو...
29 فروردين 1394

نمی تونم تصمیم بگییییییییرم

هانایی مامی نمیتونه تصمیم بگیره.......چطوری تولد بگیریم؟کیا باشن؟چکار کنییییییم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هانایی مامی داره از فکر دیووووووونه میشه هنوز به نتیجه نرسیدیم....هر روز تصمیممون عوض میشه.... کمککککککککککککککک ...
29 فروردين 1394

بدون عنوان

هانای نازنینم،عزیز دلم منو ببخش که چند وقتیه فرصت نکردم یا شایدم تنبلی کردم و وبلاگت رو به روز نکردم.این چند وقت خیلی درگیر بودم .درگیر جشن دندونی دخملم،درگیر  تزیین 200 تا تخم مرغ برای فروش در شب عید!!!!،درگیر فروش خونه ،درگیر خونه تکونی عید ،درگیر آماده کردن سفره هفت سین،درگیر خریدهای شب عید و......ولی میدونم که هیچ کدوم نباید باعث میشد که من خاطرات دخمل نازم رو ننویسم....منو ببخش دخترکم و اما تا اینجا رو که اولین دندونت رخ نمایی کرد رو داشتیم و اما ادامه داستان هانا جونم: بله عزیزم اولین دندون شما در سن نه ماه و هشت روزگی نمایان شو و حدود ده روز بعدش هم دومین دندون شما در همسایگی دندون اولت جوونه زد و اما من...
25 فروردين 1394

به روز تولد هانا نزدیک میشویم

هانای ملوسم چند وقتی میشه که در تب و تاب جشن تولدت هستم.سال نو که شد به این فکر رفتم که دیگه مثل جشن دندونیت همه ی کار ها رو برا دقیقه ی نود نذارم و برنامه ریزی شده پیش برم که خیلی خسته  نشم.واسه همین همش تو فکر بودم  و با همه مشورت می کردم که چطوری و کجا تولد شما نازنینمو جشن بگیریم.چند روزی میشه که دیگه کم کم فکرامونو با بابایی یکی کردیم و تصمیماتی مهم گرفتیم!!! تصمیم گرفتیم که جشن تولد  شما رو تو ویلای آقاجون بگیریم و همه ی فامیلای نزدیک رو دعوت  کنیم که حدود 60 نفری میشن! دیشب با بابایی و البته کمک وایبری خاله شیوای مهربون برای شام هم تصمیماتی اخذ شد!! و الان هم دارم واسه ی کارت دعوت جشن تولد عشقم یه کارایی ا...
25 فروردين 1394

اولین نقاشی هانا

هانا جونم اولین نقاشی شما که روی کاغذ به طور رسمی کشیده شد ،یک روز قبل از جشن دندونیت بود،یعنی در سن نه ماه و بیست و نه روزگی.مامی مشغول آماده کردن تزیینات دندونی جشن بود که شما مداد مامی رو برداشتی و من هم دفترم رو گذاشتم جلوت و شما شروع به نقاشی کردن کردی و من هم ذوق زده شدم و از اولین اثر نقاشی دخترم عکس گرفتم!!!مطمینم یه روزی بابتش سر و دست میشکنن عزییییییزم.... ...
8 فروردين 1394
1